Incendies
8.3 (میانگین رآی 143,551 نفر)
80 نمره منتقدین
8.4 امتیاز کاربران ( 57 رای)

Incendies ( 2010 )

تاریخ انتشار : 2011/01/11
روزنامه نگاری به خاورمیانه سفر میکند تا در مورد خانواده اش تحقیق کند و به آخرین آرزوهای مادرش پی ببرد…
Incendies
  • توضیحات :

    نسخه هایی که با این نماد CC نشان داده شده‌اند شامل زیرنویس چسبیده فارسی هستند که در زمان پخش قابل فعال سازی هستند.

    کیفیت: BluRay 2160p 4K حجم : 5.87 گیگابایت انکودر: YIFY
    کیفیت: BluRay 1080p حجم : 2.08 گیگابایت انکودر: YIFY
    کیفیت: BluRay 1080p حجم : 1.91 گیگابایت انکودر: NightMovie CC
    کیفیت: BluRay 1080p x265 حجم : 949.35 مگابایت انکودر: NightMovie CC
    کیفیت: BluRay 720p حجم : 1.08 گیگابایت انکودر: YIFY
    کیفیت: BluRay 720p حجم : 950.70 مگابایت انکودر: NightMovie CC
    کیفیت: BluRay 720p x265 حجم : 475.58 مگابایت انکودر: NightMovie CC
    • spain
      آیا این نقد برایتان مفید بود ؟
      spain
      پنجشنبه, ۱۴ ار ۱۳۹۶ ساعت ۰۱:۵۰
      • نقش آفرینی بازیگران :
      • موسیقی متن :
      • تأثیرگذاری :
      • داستان کلی :
      نقاط قوت
      نقاط ضعف
      نوال مروان كه یك شهروند كانادایی است به‌تازگی درگذشته. تنها كسانی كه موقع قرائت وصیت‌نامه‌اش حاضر هستند فرزندان بزرگ‌سال دوقلویش، ژن و سیمون مروان، و وكیلش ژان لبل ـ كه از سال‌ها قبل تا زمان فوتش، رییس و دوست صمیمی او بوده ـ هستند. وصیت‌نامه او پر است از خواسته‌های غیرعادی. از همه غیرعادی‌تر دو نامه مهروموم‌شده متفاوت است كه به سیمون و ژن داده می‌شود تا به‌ترتیب به برادر و پدرشان برسانند. موضوع غیرعادی این‌جاست كه تا آن‌جایی كه آن دو اطلاع دارند، پدرشان سال‌ها قبل طی جنگ در خاورمیانه (محل بزرگ شدن مادرشان) فوت كرده و هیچ برادر یا خواهری هم ندارند. سیمون این وصیت‌نامه را به عنوان نشانه دیگری از دیوانگی مادرش قلمداد می‌كند و از انجام دادن آخرین خواسته‌های او سر باز می‌زند. اما ژان در صدد است تا به این خواسته‌ها احترام بگذارد و پدر واقعی و برادر گم‌گشته‌اش را پیدا كند. به همین خاطر راهی خاورمیانه می‌شود تا با دنبال كردن سرنخ‌ها سرگذشت زندگی مادرش ـ كه اطلاعات چندانی درباره‌اش ندارد ـ را تعقیب كند. او در نهایت به كمك برادرش نیاز پیدا می‌كند و سیمون با اكراه می‌پذیرد تا در خاورمیانه به او بپیوندد. وقتی سیمون به پیدا كردن قطعه‌های نهایی پازل زندگی مادرش نزدیك می‌شود، گرفتار مقامات عالی‌رتبه سیاسی می‌شود…

      آتش‌ها فیلم تكان‌دهنده‌ای است. مخصوصاً برای ما ایرانی‌ها كه به دلیل سابقه تاریخی كشورمان، خیلی بیش‌تر و عمیق‌تر آن‌چه در فیلم اتفاق می‌افتد را درك می‌كنیم. آتش‌ها داستان نابود شدن چند انسان و چند نسل بر اثر تعصبات و تندروی‌های خشك مذهبی است. تعصباتی كه اجازه لذت بردن از كنار هم بودن را نمی‌دهد و زیبایی كنار هم بودن را به فاجعه كنار هم بودن تبدیل می‌كند.

      با این‌كه لوكیشن اصلی فیلم لبنان است و فیلم‌ساز می‌توانست به‌راحتی ـ و با توجه به داغ بودن بحث خاورمیانه ـ مشتی شعار سیاسی وارد فیلم كند و با رویكردی احساسات‌گرایانه آن را به یك بیانیه تبدیل كند، هوشمندانه تمركز اصلی‌اش را معطوف به انسان‌هایی كرده كه درگیر فاجعه‌هایی هستند كه دوروبرشان در حال رخ دادن است. كارگردان با این استراتژی، زبانی همه‌فهم و جهان‌شمول به فیلمش بخشیده و استقبال گرم تقریباً همه منتقدان از این فیلم ـ كه هیچ ربطی به دنیایی كه می‌شناسند ندارد ـ و نامزد شدنش در بخش بهترین فیلم غیرانگلیسی‌زبان در مراسم اسكار سال گذشته، گویای این واقعیت است.

      ساختار روایتی فیلم مهم‌ترین وجه ساختاری آن است. داستان از حال و با دوقلوهایی كه مادرشان به‌تازگی فوت كرده شروع می‌شود. هم‌زمان با فلاش‌بك‌هایی زندگی مادرشان كه در جوانی عاشق یك مسلمان می‌شود آغاز شده و كم‌كم به دوران دانشجویی و زندانی شدنش می‌رسد. چیدمان سكانس‌ها و فلاش‌بك‌ها طوری است كه شاید در نگاه اول كمی آشفته به نظر برسند و دنبال كردن‌شان دشوار باشد، اما در پایان فیلم تمام قطعه‌های پازل روایتی فیلم درست سر جای‌شان قرار می‌گیرند؛ تا جایی كه دوباره دیدن فیلم لذتی دوچندان پیدا می‌كند. البته در همان بار اول هم كدهای به‌اندازه و تأكیدهای به‌جایی برای دنبال كردن رخدادها وجود دارد: عنوان‌هایی كه در آغاز هر فصل با فونت بزرگ و رنگ قرمز روی تصویر می‌آید و نام یك شخصیت یا یك شهر است، دیده نشدن چهره شمس‌الدین (رهبر مسیحی‌ها) در قسمت اعظم فیلم و رونمایی مبتكرانه چهره او، اولین نمای فیلم كه نمایی طولانی از پسربچه‌ای است كه با نگاهی عجیب به دوربین خیره شده و در همان حال دارند موهایش را از ته می‌زنند، نمای طولانی و مؤثر به هلاكت رسیدن سركرده مسیحیان افراطی و یا آن‌جایی كه ژن دارد از نگهبان زندان بلاهایی كه بر سر مادرش آمده را می‌شنود و دوربین در نمایی طولانی فقط او را در قاب گرفته كه نگران می‌شود، در خود می‌شكند و معصومانه می‌گرید.

      فیلم‌ساز به‌درستی از قاب‌های معوج و لرزان و حركت‌های زیاد و خودنمایانه دوربین پرهیز كرده و با ریتم آرام و خوددارانه‌ای كه به فیلم بخشیده، باعث شده كه بتوان سبعیتی كه در آن موج می‌زند را تحمل كرد. در حقیقت او تأثیرگذاری طولانی‌مدت را به تأثیرگذاری شاید بیش‌تر اما كوتاه‌تر ترجیح داده و از این مسیر كاری كرده تا آتش‌ها از دل سبعیت به ستایش انسانیت برسد و بعد از تمام شدن، تا مدت‌ها در ذهن مخاطب ادامه پیدا كند.

      محل تلاقی شخصیت‌های اصلی دو خرده‌روایت اصلی فیلم، یعنی دوقلوها و مادرشان، نه حال و نه آینده، كه گذشته است. دوقلوها كه رابطه گرم و صمیمانه‌ای با مادرشان ندارند (به‌خصوص سیمون)، تنها با مرگ مادر و واكاوی زندگی پرفرازونشیب‌اش می‌توانند ارتباط عاطفی نزدیكی با او برقرار كنند. هم‌چنان كه آن‌ها ایستگاه به ایستگاه گذشته را كشف می‌كنند، نوال هم پشت‌سرهم حادثه‌های دل‌خراش را از سر می‌گذراند تا به نقطه اوجی برسند كه در استخر رقم می‌خورد. همان استخری كه در اوایل فیلم می‌بینیم و در آن نوال حالش بد شده و به سؤال‌های پی‌درپی دخترش پاسخی نمی‌دهد. در واقع، در آن استخر آرام و به‌ظاهر شاد، با فاجعه‌ای روبه‌رو شده كه از تمام تلخی‌هایی كه در زندگی گذرانده، تلخ‌تر و هولناك‌تر است. شاید این هولناكی را بتوان در این جمله نوال جست: «فرزند مثل چاقویی زیر گلو است كه نمی‌توان به‌راحتی كنارش زد.»

      وجود دو فرزند با خصوصیت‌های اخلاقی متفاوت كه هر كدام معرف یكی از والدین‌شان هستند و در طول سفر ادیسه‌وارشان به تعادل شخصیتی می‌رسند، از نكات هوشمندانه فیلم است. سیمون میراث‌دار خشونت، بی‌مهری و عصبیت پدرش است و ژن نماینده اراده، حقیقت‌جویی و عاشقی مادرش. هرچه به اواخر فیلم نزدیك می‌شویم، سیمون آرام‌تر می‌شود، لحن صدایش تغییر می‌كند و با خواهرش مهربان‌تر می‌شود. از طرفی ژن به خاطر مواجهه با تعصب و خشونت بی‌حدوحصر، محكم‌تر و پخته‌تر می‌شود، تا جایی كه بر سر برادر فریاد می‌كشد و او را مجبور می‌كند تا به خواسته‌اش تن بدهد.

      راجر ایبرت كه از آتش‌ها خیلی خوشش آمده در پایان نوشته‌اش به نكته قابل‌تأملی اشاره كرده. او دلیل نامه نوشتن نوال برای دو فرزندش را متوجه نشده و آن را یك مك‌گافین دانسته كه اهمیتی در ساختار روایی ندارد و بهانه‌ای‌ست برای دنبال كردن سرگذشت مادر. اما برای رد این فرضیه و مك‌گافین نبودن نامه‌ها، دلایل محكمی وجود دارد: شخصیت نوال كه بر اثر فشارها و عقده‌هایی كه بر سرش آمده شكل گرفته، بیش‌تر متكی بر سكوت است. او مستقیم حرف نزدن، درددل نكردن و ریختن تمام حرف‌ها و ناگفته‌ها به درون خود را ترجیح می‌دهد؛ به‌ویژه آن‌كه رازش می‌تواند تأثیر غیرقابل پیش‌بینی و احتمالاً جبران‌ناپذیری بر فرزندان دل‌بندش بگذارد. از آن مهم‌تر این است كه نوال با نامه نوشتن و فرستادن بچه‌ها به دنبال حقیقت، كاری می‌كند كه آن‌ها قدم‌به‌قدم با گذشته مادرشان آشنا شوند و با قرار گرفتن و نفس كشیدن در مكان‌هایی كه نوال در آن‌ها نفس كشیده، بتوانند در شرایطی بهتر و با تحمل صدماتی كم‌تر با واقعیت روبه‌رو شوند. نوال با این كار، همان طور كه در نامه‌اش برای پدر بچه‌ها نوشته، سكوت و مرگ تدریجی را از دوقلوها به او منتقل می‌كند و با این كار تا حد زیادی سلامت روانی آینده آن‌ها (به‌ویژه سیمون) را تأمین می‌كند. محكم‌ترین دلیلش هم لحظه‌ای‌ست كه آن دو نامه را با آرامش بی‌حدی كه در نگاه‌شان موج می‌زند، به پدرشان می‌دهند. اگر هم بخواهیم فرض كنیم كه دوقلوها به هر دلیلی نمی‌توانستند خودشان به حقیقت برسند، وكیل نوال كه از همه ماجراها باخبر بود، راز را برای‌شان فاش می‌كرد (همان طور كه در شكل فعلی هم كمك زیادی برای رسیدن آن‌ها به حقیقت كرد). نزدیكی و صمیمیت خواهر و برادر در پایان سفر و پس از كشف حقیقت، آن قدر زیاد است كه قابل مقایسه با ابتدای فیلم نیست؛ صمیمیت و محبتی كه با افشای مستقیم گذشته‌شان می‌توانست به تنفر تبدیل شود.

      بی‌شك پایان‌بندی آتش‌ها مهم‌ترین و تأثیرگذارترین بخش‌اش است و لحظه‌ای كه پدر در حال خواندن نامه‌هاست، ادای دینی هم به راننده تاكسی صورت می‌گیرد. هنگامی كه پدر شروع به خواندن نامه می‌كند، دوربین روی او ثابت است اما پس از چندی، هم‌چنان كه دارد به خواندن نامه ادامه می‌دهد ـ مثل آن نمای معروف كه تراویس تلفنی با محبوبش حرف می‌زند و می‌خواهد دلش را به دست بیاورد ـ به سمت راست پن می‌كند و روی دیوار ثابت می‌ماند. قابی كه سایه‌ای از پدر محكوم به عذاب وجدان ابدی و مرگ تدریجی در سكوت، در آن خودنمایی می‌كند.
      منبع:نقد فارسی

عناوین مشابه

Se7en (1995)
8.6
داستان فیلم در مورد قاتلی است که تصمیم گرفته است هفت نفر را که نماد هفت گناه کبیره هستند به قتل برساند. هدف او از این کار هشدار دادن به انسانهایی است که غرق در گناه روز خود را به شب می رسانند. مسئول پرونده این قتلها "دیوید میلز" (بردپیت) است، کاراگاه جوانی که تازه به نیویورک منتقل شده است. میلز با همکاری کاراگاه سامرست (مرگان فریمن) که در شرف بازنشستگی است قدم به قدم قاتل را تعقیب می کنند اما حوادثی رخ می دهد که شرایط را تغییر اساسی می دهد...